حرمت

حفظ حرمت در هر رابطه‌ای، اعم از رابطه دوستی، عاشقی، فرزند و پدر و مادری و...  از اوجب واجبات است! 

وقتی یک بار در یک رابطه کسی صدایش را بلند کرد، دستش را بلند کرد یا زبانش به ناسزا و توهین رفت، بار دوم چندان دور و دشوار نخواهد بود. این حرمت که شکسته شود، رابطه با بحرانی روبرو می‌شود که چندان قابل حل نیست. همیشه جدل هست، همیشه توهین هست و دیگر حد و مرزی وجود ندارد پس همه چیز خرد می‌شود و به سادگی از بین می‌رود.


احترام یکدیگر را نگه داشتن، منافاتی با صمیمیت ندارد. آدم‌ها می‌توانند خیلی صمیمی باشند و خیلی در نظر و کلام یکدیگر محترم. اتفاقا به نظرم رابطه‌ای که احترام‌ها در آن شکسته شود صمیمیت‌ش کمتر خواهد بود. من با کسی که حس کنم هر آن ممکن است صدایش رویم بلند شود، کسی که رفتارهای توهین‌آمیز می‌کند یا کسی که مسخرگی و لودگی در رفتارش با من موج می‌زند نه احساس راحتی میکنم نه دوست دارم چندان صمیمی و نزدیک باشم. دلخوری و انتقاد را هم می‌شود با احترام منتقل کرد. 


-----------------

پ.ن1: پشت‌سریم توی تاکسی با مبایلش صحبت می‌کرد و با آرامش تمام می‌گفت: «خیلی آشغالی. خیلی بی‌شعوری!»

پ.ن2: بچه‌ی یکی-دوساله‌اش را توی ایستگاه مترو بغل گرفته بود و با منطق (!) تمام توی چشمهاش نگاه می‌کرد و می‌گفت: «خیلی بی‌شعوری. می‌دونی؟ خیلی بی‌شعوری»

پ.ن3: صدایش را بلند کرد و فریاد زد «...» تمام احترامش برایم از بین رفت. 

پشت سر تمام این رفتارها و توهین‌ها، متاسفانه همین روند ادامه خواهد یافت و بسیار بیش از پیش شدت می‌گیرد.

نظرات 3 + ارسال نظر
بیداد جمعه 3 آذر 1391 ساعت 23:20 http://zemestaanast.persianblog.ir

تقریبا موافق نیستم. به نظر من نباید با معیارهای خودت راجع به رابطه ها و آدم ها و حرف ها و گلمات دیگران قضاوت کنی. گناه بزرگ تر اینکه تو داری با شنیدن یک جمله در مورد اون شخص قضاوت می کنی. کلا زود قضاوت نکنیم بهتره. هرچند من الان خودم قضاوت کردم :)
کلا من فکر می کنم ما که نمی تونیم همه ی افعال و حرف های دیگران رو نسبت به معیارهای خودمون تنظیم کنیم. از طرف دیگه ما که نمی خوایم خودمون رو ایزواله کنیم از دنیا. بنابراین بیایم یه راه میانه ای رو انتخاب کنیم. یکم مرز دایره ی حرمت رو گسترش بدیم البته با حفظ حداقلی ها دیگه. :)

ری را سه‌شنبه 7 آذر 1391 ساعت 03:04

به نظر نمیاد این قضیه ربط زیادی به قضاوت داشته باشه؛ چیزی که مطرحه احترام نگه داشتنه که البته فاکتورهای فرهنگی اینجا اهمیت زیادی پیدا میکنن. یک فرهنگی ممکنه چیزی رو بی احترامی بدونه که توی فرهنگ دیگه ای اینطور نباشه. با در نظر گرفتن این مساله همچنان اعتقادم بر اینه که احترام توی روابط باید حفظ بشه و هر کس سعی کنه حدودی رو حفظ کنه تا از طرف مقابل هم همینطور باشه و رابطه سالمتر، پایدارتر، محترمانه تر و سازنده تر باشه. همونطور که توی متن گفتم با شکستن یک باره ی احترام چیزی باقی نمیمونه که طرفین برای نشکستنش تلاشی داشته باشن، بنابراین در مواقع بحرانی شکنندگی بیشتر میشه.

حامد شنبه 2 دی 1391 ساعت 02:35


مصطفی ملکیان

در مواجهه با هر انسانی سه چیز را از ذهن و ضمیر خودتان دفع کنید:
.
اول اینکه وقتی با یک انسانی مواجه می‌شوید، بتوانید گذشته او را فراموش کنید؛ اکثر ما که نمی‌توانیم با همه‌ی انسان‌ها داد و ستد عاطفی مناسب داشته باشیم، برای این است که نمی‌توانیم گذشته‌ی انسانی را که مخاطب ما است و با او مواجه هستیم، پیش چشم نیاوریم.
.
وقتی گذشته را پیش چشم آوردیم، آن وقت تا آنجا پیش می‌رویم که می‌گوییم: «آقا! این ملت، ملتی است که پدرانشان هفتصد سال پیش به کشور ما حمله کردند»، ببینید تا کجاها رفته‌ایم! این‌که اینجا نشسته است بیست سال از عمرش بیشتر نمی‌گذرد تو می‌گویی من نمی‌توانم با vvاین داد و ستد عاطفی‌ای داشته باشم ... این یعنی ما در اسارت گذشته‌ایم و تا وقتی در اسارت گذشته‌ایم نمی‌توانیم همه انسان‌ها را دوست بداریم چون به هر حال در هر گذشته‌ای می‌تواند چیزهایی نامساعد با عواطف ما وجود داشته باشد چه برسد به این‌که این گذشته را به بیش از زندگی شخص طرف مقابل تعمیم دهیم، به پدرش، به پدر پدرش. ما باید بتوانیم گذشته انسان‌ها را فراموش کنیم.
.
نکته دوم این است که ما باید بتوانیم از ظواهر هم صرف‌نظر بکنیم. گاهی ما در اسارت گذشته نیستیم زیرا از گذشته شما هیچ خبری ندارم؛ اولین بار من در اتوبوس، هواپیما، تاکسی و یا فلان پارک با شما برخورد می‌کنم و هیچی از گذشته شما نمی‌دانم اما تا می‌بینم که لباس پوشیدنتان خلاف نظر من است، موهایتان اندکی از آنکه من دوست می‌دارم کوتاه‌تر است یا اندکی بلند‌تر است، تا می‌بینم آن‌گونه که من دوست می‌دارم شما سلام و تعارف نمی‌کنید از ظواهر شما نسبت به شما پیش‌داوری می‌کنم و می‌گویم آب من با ایشان در یک جوی نمی‌رود. شما از این چه می‌دانید؟ من دیدم ایشان ریش نداشت، یک تار مویش بیرون بود. در اینجا من در اسارت گذشته نیستم ولی در اسارت ظواهرم.
.
و نکته سوم هم این است که ما باید از اسارت باورهایمان هم بیرون آییم. این باورها می‌توانند سدِّ محبت به انسان‌ها گردند. اگر بنابر این باشد که من هرکس را که باورهایش مثل باورهای من است دوست بدارم چه کسی پیدا می‌شود که من دوستش داشته باشم؛ باورهای انسان‌ها متفاوت است.
.
به تعبیر ویلیام جیمز هیچ قدیسی نمی‌پرسد «باور شما چیست؟» واقعاً متأسفانه این تلقی در ما راسخ شده است که ما باید فقط به کسانی که شبیه خودمان هستند احسان بورزیم و بعد هم که بخواهیم در این شباهت تدقیق کنیم، آهسته‌آهسته می‌بینیم که کسی باقی نمی‌ماند که بتواند متعلق و طرف مقابل احسان ما قرار بگیرد. اما کسی که متدین متعقل است می‌گوید همه اینها آثار خداوند هستند و «مَن احَبَّ شیئاً، احَبَّ آثارَه» هرکس موجودی را دوست بدارد، آثار آن موجود را هم دست می‌دارد. این تلقی در میان ما وجود ندارد. خود عارفان همیشه می‌گفتند که ما گاهی اصلاً از این راه که خلاف انتظار دیگران عمل می‌کنیم، دیگران را به راه می‌آوریم.
.
فرض کنید وقتی که شما ضربه‌ای به من زده‌اید و من الان قدرتی پیدا کرده‌ام که می‌توانم از شما انتقام بگیرم، بزرگ‌ترین عامل تحول بخش در شما این است که من بر خلاف انتظار شما عمل کنم، شما انتظار انتقام از من دارید ولی من خلاف انتظارتان دارم عمل می‌کنم. به تعبیر میشل فوکو متفکر معروف عارف مسلک «به جای اینکه با مردم مخالفت کنی، با انتظارات آنها مخالفت کن، آن وقت محبوب آنها می‌شوی.». اگر انتظار دارند که شما انتقام بگیرید، شما انتقام نگیرید و این اکسیری است که دیگران را متبدل می‌ کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد