شاید اعتراف 4

مسئله شاید نه مسئله ی برابری و برتری که مسئله ی اعتماد بنفس، اعتماد به خود، اعتماد به دنیا و متعاقبا اعتماد به فرد مقابل باشد.

مسئله ای که باعث میشود پسر بسیار خوش تیپ و خوش سر و زبان و متمکن اولی مکررا خواب ببیند که محبوبش او را ترک گفته و با فرد دیگری روی دریاچه های فلان کشور در حال قایق سواری و معاشقه اند. و از ترس ترک نشدن رفتار آزاردهنده ی تحقیر و تمسخر شریکش را به یک عادت بدل کند.   و پسر معمولی معمولی معمولی دومی خواب ببیند که سالها گذشته و محبوبش  بعنوان اولین زن کاندیدای رییس جمهوری عکسهایش را آورده تا مرد زندگی اش کمکش کند که کدام عکس را روی تبلیغات کاندیداتوری بزند.

دختر اگرچه همان دختر باشد.

شاید باید پیش و بیش از بحث عقیده های جنسیتی و نقش سنتهای مردسالارانه ی گذشته در شکل گیری این عقاید، بر احساس امنیت و اعتماد آدمها در روابطشان تمرکز کنیم. اعتمادی که باعث میشود ارتباط برای فرد نه مسئله ی توسل تسلط و قدرت برای جلوگیری از ضربه خوردن، که محیطی امن برای لذت به اشتراک گذاشتن و بروز احساسات و ارضاء نیازها باشد. اعتمادی که موجب میشود از دنیا و برقراری ارتباط برابر با اعضاء آن نترسیم. و اعتماد بنفسی که نوعی حس آسیب ناپذیری را با خود دارد. تا جایی که برتری فرد مقابلمان در ویژگی های ظاهری ترس از آسیب خوردن را در ما ایجاد نکند.


اما اگر مسئله چنین صورتی داشته باشد، چرا مردان یاد گرفته اند برای دفاع از خود در این محیط ناامن برتر باشند و زنان پایین تر بودن را ترجیح داده اند؟  گمان من این است که اینجا بحث سنتها وارد میشود و میتوان گفت که فرهنگهای قدیم ما به پسرها یاد داده اند که برای دفاع از خود در برابر این دنیا که سراسر ناامن است قوی ترین و بی رحم ترین و سلطه گر ترین باشند. اینگونه است که همان مردانی که آموخته اند باید برای احساس امنیت از دیگران و بویژه شریک خود بالاتر باشند، یاد گرفته اند که امنیت را در گریه  نکردن، درد و دل نکردن، و در ظاهر سرد بودن بجویند.

در طرف مقابل، زنان یاد گرفته اند که برای ضربه نخوردن تا جایی که میشود نقش "بچه ای که زدن ندارن" را بازی کنند و به دنبال فردی قوی باشند که از آنها در مقابل این دنیای نا امن و خطرناک دفاع کند. از همین روست که همین زنانی که ترجیح به پایینتر بودن میدهند، آموخته اند که محیط امن را از احساساتی بودن، ترحم برانگیز بودن، و خودافشاگری و دردو دلهای افراطی طلب کنند.

شاید اگر ضعف اصلی شخصیت ما اصلاح شود و دنیا را محیطی خطرناک و غیرقابل اعتماد ندانیم و خود را موجودی ناتوان و آسیب پذیر در مقابل این محیط نشناسیم، فارغ از آنکه عقایدی سنتی یا مدرن داشته باشیم، برای حس آرامش و امنیت نیازی به وجود این نابرابری های میان دو جنس نداشته باشیم.

.

و در مورد اعتراف قضیه باید بگویم که راستش را بخواهید این مسئله برای شخص خود من هیچ وقت مسئله ی مطرحی نبوده است. چیزی که برایم مهم بوده این بوده که از نظر شریک مقابلم "ترسناک" و یا برعکس "تحقیرآمیز" تجربه نشوم. حالا اینکه واقعا من از لحاظ ویژگیهای ظاهری بالاتر باشم یا شریکم مسئله ی من نیست. شاید ترجیحم آن باشد که هر کداممان ترکیب مختلفی از بالا بودن در یکسری صفات و ضعف در صفات دیگری باشیم تا اینطوری هر کداممان برای برطرف کردن ضعفهای شخصی مان مشتاق به حضور دیگری باشیم